گفت و گو
مهدي اسلامي
اشاره
مشهد, اين زيارتگاه پر بركت, در تاريخ حزب موتلفه اسلامي از منظري ديگر نيز خاطره آفرين است. زندان وكيل آباد اين شهر, تبعيدگاه برخي چهرههاي شاخص اين حزب بود كه رژيم از حضورشان در زندان تهران به تنگ آمده بود, بدان اميد كه از فروغ نورشان بكاهد. اما مشهد, خود ميداني جديد براي مبارزه و يارگيري اين تشكيلات گشت. آنچه در پي ميآيد, خاطرات حميدرضا ترقي, عضو شوراي مركزي حزب موتلفه اسلامي است از آن روزها, فردي كه از رويشهاي موتلفه اسلامي در زندان مشهد است.
اگر ممكن است بفرماييد, در چه سالي و چه تاريخي با گروه مؤتلفه اسلامي در زندان مشهد آشنا شديد؟
- اواخر ساي 53 كه دستگير شدم, مرا پس از دو ماه از سلوي انفرادي ساواك در زندان ارتش, به زندان وكيلآباد مشهد بردند. بعد از يك هفتهاي كه در بند 5 بودم به بند سياسي منتقل شدم. پس از اينكه وارد بند 1 سياسي شدم سعي كردم با افراد و گروههاي مختلفي كه در آنجا بودند آشنا شوم. ضمن اينكه همه گروهها برنامه منظمي داشتند. طوري كه وقتي زنداني جديدي به آن بند آورده ميشد, به ديدارش ميرفتند و با او آشنا ميشدند و خودشان را معرفي ميكردند. در صورتي كه افراد علاقمند بودند تاريخچه مبارزاتشان را براي شخص تازه وارد تعريف ميكردند. بيش از يك ماه وقت گذاشتم و با گروههاي سياسي مختلفي كه در زندان بودند از نزديك آشنا شدم. گروههايي مثل مجاهدين خلق, حزب توده, چريكهاي فدا‚يان خلق و گروههاي مبارز اسلامي كه در واقع چندين طيف بودند. عدهاي طلبهها و روحانيت و عدهاي هم مانند آقايان عسگراولادي, شهيد لاجوردي و حاجي حيدري كساني بودند كه از زندان تهران به مشهد تبعيد شده بودند. به اين ترتيب در آنجا موفق به آشنايي و ديدار با اعضاي موتلفه اسلامي شدم. به مرور زمان چند نفر ديگر از زندانياني كه بعدائ دستگير و به آن بند آورده شده بودند مانند مرحوم حاج آقاي طاهايي به اين جمع پيوستند. مرحوم حاج آقا طاهايي از روحانيون مشهد و بنيانگزار مكتب نرجس در مشهد, شوهر خواهر اخوان خاموشي بود. همينطور آقاي اربابي كه طلبه روحانياي بود و الان هم قاضي دادگاههاي انقلاب مشهد است و چند تن ديگر از طلبهها, كه اين افراد ضمن آشنايي با آقاي عسگر اولادي به اين جمع پيوستند. در مجموع بالاخره هركس پس از آشنايي در زندان تيمش را انتخاب ميكرد تا در نهايت با كدام تيم يا به اصطلاح فراكسيون باشد. من هم با توجه به سنخيتها و نقاط اشتراكي فكري و عقيدتي كه با مؤتلفه اسلامي و آقاي عسگر اولادي پيدا كرده بودم در جمع آنها قرار گرفتم و بيشتر با آنها ارتباط داشتم. البته تعداد محدودي از طلبهها هم به جمع ما پيوستند.
گروه شما چند نفر بودند و چه برنامه هايي داشتند؟
- ما يك گروه تقريبائ هفت هشت نفره بوديم و با اين طرز تفكر كه پس از آشنايي, در مدتي كه در زندان هستيم با يك برنامه متنوع پيش برويم, سعي كرديم در طوي يك سالي كه در زندان بوديم اين مدت را با برنامه بگذرانيم. اكثريت زندانيان بند سياسي مشهد را جريان نفاق, چريكهاي فدايي خلق و كمونيستها تشكيل ميدادند. از آقاي احمد حنيفنژاد گرفته تا سيدي كاشاني و مهدي ابريشمچي مرد شماره دو منافقين تا عناصر حزب توده مثل عمويي , باقرزاده و امثاي اينها كه تقريبائ از سايهاي 32 در آنجا تبعيد بودند, همگي در آنجا حضور داشتند.
در برنامه هاي زندان هم مشاركت داشتيد؟
- بله, مديريت زندان در گردش بود و زندان توسط زندانيان سلوي به سلوي و جمع به جمع اداره ميشد. هر روز يك گروه اداره بند سياسي را به عهده ميگرفت. نظافت راهروهاي زندان, حمام, دستشوييها, آوردن و كشيدن غذا توسط خود زندانيان انجام ميشد. همين امر در حقيقت تمرين مديريت, كار, شهرداري و امثالهم بود. به كسي كه در آن روز تعيين ميشد تا براي همه كارها برنامهريزي كند, شهردار آن بند ميگفتند. مثلا در اين ميان آقاي حاجي حيدري مسغوي ملاقاتها بود. در زندان براي حفظ امنيت سلويها برنامهريزيهايي شده بود. وقتي نيروهاي نگهبان قصد داشتند براي سركشي به سلويها, گردش در بند و... به زندان حمله كنند با برنامه بسيار منظمي همگي باخبر ميشدند تا يادداشتها و چيزهايي كه با خود داشتند پنهان كنند و نگاه دارند.
در زندان برنامه ورزش منظم بود. صبحها در حياط دو صبحگاهي برگزار ميشد و عمدتائ همه زندانيان غير از افراد مسن در اين برنامه صبحگاهي شركت ميكردند و حداقل پنجاه بار دور محوطه بند ميدويدند. وسايل ورزشي هم بود و افراد ورزشهايي مثل واليباي و فوتباي يا گل كوچك بازي ميكردند. ضمن اينكه براي كساني هم كه به ورزش باستاني علاقه داشتند دمبل, ميل و... هم بود.
گروه مؤتلفه از نظر فكري و سياسي در آن بند تا چه حد تأثيرگذار بودند؟
- جمع مؤتلفهايها جمع استخواندار و باسابقه اسلامي زندان بود. چون آقاي عسگراولادي به طلبههايي كه در زندان بودند درس رسا‚ل و مكاسب و لمعه ميدادند و با اين برنامه وقت طلبههايي را كه به زندان آورده شده و از درس افتاده بودند پر ميكردند. ضمنائ برنامه تفسير هم داشتند. آقاي لاجوردي هم با آقاي عسگر اولادي بحثهاي خوب مذهبي و فقهي ميكردند و مباحثه و... داشتند. در واقع تيم تقريبائ يك تيم كاريبود و از نظر سياسي و فكري وزن بسيار خوبي در زندان داشت. همه هم تقريبائ چه منافقين و چه گروههاي چپ علي رغم آنكه شديدائ از نظر ديدگاهي مخالف جريان و تفكر مؤتلفه بودند به دليل ثبات در عقيدهشان به آنها احترام ميگذاشتند. در حقيقت اين ثبات در عقيده و پافشاري بر مباني فكري اعضاي مؤتلفه يكي از دلايل احترام سايرين به آنها بود.
مثلا اعضاي مؤتلفه عوامل كمونيست و ملحدي كه در زندان بودند ولو اينكه از نظر سياسي در آن زمان با رژيم شاه مبارزه ميكردند را به دليل انكار خدا آنها را نجس ميدانستند, لذا همه چيزشان را مثل كفش, لباس, خوراك و... از همه زندانيهايي كه مراعات نمي كردند جدا كرده بودند. زندانيها هم اين مسغله را پذيرفته بودند. يعني به محض اينكه غذا را به زندان ميآوردند, اوي بدون آنكه كسي دست بزند گروه ما ميرفت و غذايش را از ديگ ميكشيد و سوا ميكرد. بعد سايرين مثل كمونيستها يا منافقين غذاي خود را ميكشيدند. يا اينكه دمپاييهاي گروه مؤتلفه مشخص بود در حالي كه سايرين به صورت اشتراكي دمپاييهاي يكديگر را استفاده ميكردند. بنابراين در اين گونه مسا‚ل آنها پذيرفته بودند كه مباني فكري و عقيدتي مؤتلفهايها كاملائ ديني, مذهبي و اعتقادي است و به آن احترام مي گذاشتند.
در خاطراتي كه بازگو ميشود, گفته شده است كه شهيد لاجوردي اولين پيامي كه راجع به تغيير ايدئولوژي سازمان منافقين داده بودند از همان زندان مشهد بوده است. آيا حضور ذهن داريد كه در زندان چه مباحثي مطرح شد كه ايشان متوجه تغيير ايد‚ولوژي شدند؟
- حدود خرداد ماه ساي 54 در زندان زمزمههايي شنيديم كه بچههاي مجاهدين خلق اعلام كردهاند كه درون سازمان كودتايي صورت گرفته است و نيروهاي اسلاميـماركسيستي كنار گذاشته و ماركسيستها حاكم بر سازمان شدهاند. بلافاصله پس از اين خبر اعضاي اين سازمان ديگر اختلاف پيدا كردند. چون عدهاي از آنها گرايشهاي اسلامي داشتند و به عبارتي اسلاميتر بودند در حالي كه عدهاي هم گرايشهاي ماركسيستي داشتند. بازرگاني و امثاي آنها جزو ماركسيستها بودند. يادم هست بازرگاني اعلام كرد: <از اين به بعد سازمان هيچ جلوه مذهبي نخواهد داشت و مواضعش كاملائ ماركسيستي است و ما تا الان از اسلام به عنوان پوشش استفاده ميكرديم و از حالا به بعد نيازي به استفاده از اين پوشش احساس نميكنيم.> همين موضعگيري موجب شد مرحوم شهيد هاشمينژاد كه تا آن زمان هر فرد جديدي را كه وارد ميشد به سمت مجاهدين خلق و ارتباط با آنها سوق ميداد ناگهان شوكه شود. طوري كه يادم هست در سلولش تا نيمههاي شب با بهمن بازرگاني راجع به موضوع تغيير ايدو‚ولوژي در سازمان بحث ميكرد. البته ما از قبل نشانههايي از اين انحراف فكري را به خوبي مشاهده كرده بوديم. به عنوان مثاي چند ماه قبل از اين جريان مراسم بزرگداشت عاشورا بود. در اين جلسه علني كه در زندان برگزار شد, يكي از اعضاي مجاهدين خلق مقالهاي را خواند كه مبناي فكري آن درباره امام حسين(ع) كاملائ با آنچه كه ما بدان اعتقاد داشتيم متفاوت بود و اهدافي را براي نهضت عاشورا تبيين كرد كه مغاير با اصل نهضت حسينبنعلي(ع) بود. در جلسات, كلاسها و درسهايي كه براي افراد جديدي كه وارد سازمان ميشدند عمدتائ فرضيه داروين, مباني پديد آمدن انسان و جهانبيني انسان و مطالبي كه بر مبناي شناخت خودشان نوشته شده بود تدريس ميشد. ما از همان ابتدا متوجه شده بوديم كه اينها از نظر مباني فكري كاملائ منحرفاند.
منتهي شهيد لاجوردي كاملائ به اين جمعبندي رسيده بود و در آنجا بلافاصله اين موضوع را ابراز و اعلام كرد و همانجا در برابر آنها موضع ميگرفت. ايشان زودتر در زندان به اين جمع بندي رسيد و زماني هم كه خود اعضاي منافقين صريحائ اين ماهيت را اعلام كردند جاي ترديدي براي كسي باقي نماند. از آن به بعد در زندان تضاد و اصطكاك بين جريان اسلامي ناب با جريان منافقين افزايش يافت و اين فاصله و شكاف بيشتر شد. در زندان بعضي از روحانيوني كه تا آن زمان فكر ميكردند ميشود روي مجاهدين خلق براي مبارزه اسلامي حساب كرد نااميد شدند و گرايش آنها به حركت اسلامي بيشتر شد.
اين تلاقي با منافقين پيشتر هم صورت مي گرفت؟
- بله, مقاومت ما در برابر منافقين و برخوردي كه با منافقين در زندان ميكرديم طوري شده بود كه منافقين هم ما را تحريم كردند و اجازه نميدادند كسي با ما حرف بزند. چون اعضاي مجاهدين چند ماه روي چند طلبه كار كرده بودند و من ظرف يك ربع بيست دقيقهاي كه با آنها صحبت كردم, تمام بافتههاي آنها را پنبه كردم و آنها خيلي عصباني شده بودند. به خاطر دارم يك روز مهدي ابريشمچي ـ كه نفر دوم سازمان مجاهدين خلق بود ـ با احمد حنيفنژاد و علي پيشوا‚ي كه فرمانده ميليشياي منافقين بود بسيار عصباني پيش آقاي عسگراولادي آمدند و گفتند< ,ما دو سه ماه روي طلبه خرسندي كار كرديم و او را درست كرديم و همفكر با خودمان كرديم ولي ترقي آمد و همه رشتههاي ما را ظرف مدت يك ربع پنبه كرد.> آقاي عسگراولادي هم به آنها جواب داد: < پس برويد فكري به حاي رشتههايتان بكنيد كه پس از سه ماه با يك ربع صحبت پنبه ميشود. آنها مبنا‚ي ندارند كه پنبه ميشوند.> به همين خاطر منافقين مرا تحريم كرده بودند و كسياز بچههاي گروه مجاهدين حق ارتباط با ما را نداشت. در زندان يك نفر به عنوان نگهبان براي من گذاشته بودند كه مراقب باشد تا من با كسي از اعضاي مجاهدين صحبت نكنم تا تحت تأثير قرار نگيرد.
اشاره اي كرديد به همراهي برخي چهره هاي موثر همچون شهيد هاشمي نژاد تا پيش از علني شدن تغيير ايدئولوژي با مجاهدين خلق, گروه موتلفه با ايشان در اين خصوص تعاملي براي تغيير رويه نداشت؟
- در زندان سيستم بستهاي وجود داشت. تا اينكه ما در يكي دو جلسه پيرو مذاكراتي كه با افرادي كه توسط ايشان به گروه مجاهدين خلق هدايت ميشدند داشتيم متوجه شديم كه مجاهدين خلق بحثهاي اقتصاد ماركس, فرضيه داروين و مسا‚ل مختلفي را براي اين افراد مطرح ميكنند كه كاملائ با مباني اسلامي متفاوت است, درنتيجه در زندان چندين بار خدمت شهيد هاشمينژاد رسيديم. شهيد لاجوردي با ايشان در اين زمينه صحبت و تأكيد كردند كه اين گروه منحرف هستند و تفكراتشان درست نيست. يك بار به همراه آقاي عسگراولادي خدمتشان رفتيم. بار ديگر هم در گروهي سه نفره همراه با آقاي حيدري پيش شهيد هاشمينژاد رفتيم, اما شهيد هاشمينژاد اين حرفها را باور نميكردند حتي در اين مورد از سيد كاشاني و احمدحنيفنژاد سغوالاتي پرسيدند و آن دو نفر هم اين مسا‚ل را تكذيب ميكردند تا اينكه در ساي 1354 درون سازمان مجاهدين خلق كودتا شد و اعلام شد كه ايد‚ولوژي سازمان مجاهدين خلق ماركسيستي است. از آن زمان بچههاي مجاهدين خلق كاملائ تغيير كردند و حتي ديگر نماز هم نميخواندند. تا اين تغيير پيش آمد, شهيد هاشمينژاد در زندان متوجه حقيقت قضيه شدند و بسيار ناراحت شدند. به خاطر دارم ايشان در زندان جلسهمفصلي با كاظم شفيعيها ـ كه از سران مجاهدين خلق بود ـ داشتند. در اين جلسه آن دو نفر چند ساعت در سلوي با هم بحث كردند. كاظم شفيعيها مصر بود و ميگفت كه: ما ازايد‚ولوژي اسلام فقط به خاطر ضرورت و پوشش استفاده ميكرديم و اصلائ اعتقاد نداريم كه از اين مباني براي مبارزه استفاده كنيم.
قبل از تغيير موضع منافقين و قبل از اينكه در زندان درون سازمان مجاهدين خلق كودتا شود, چنين تزي بين برخي مبارزين بود كه اينها ولو اينكه اشكاي فكري و سياسي دارند, اما چون با رژيم شاه مبارزه ميكنند و ما هم دشمن شاه هستيم, دليلي ندارد كه در مبارزه با مجاهدين خلق همكاري نكنيم و با آنها منسجم نباشيم, ولي در دي منافقين چيز ديگري بود كه علنائ بيان نميكردند و وقتي كه در متنشان ميرفتيم و با آنها مذاكره و بحث ميكرديم تفكراتشان را از ما پنهان نميكردند, ولي افكار و عقايدشان را از شهيد هاشمينژاد و شخصيتهاي روحاني كاملائ محرمانه نگاه ميداشتند تا با آنها دچار تعارض نشوند.
گويا اين آشنايي سبب شد كه شما بعد از انقلاب از سوي شهيد هاشمي نژاد به حزب جمهوري اسلامي مشهد دعوت شويد.
- بله, اين شرايط در زندان كاملائ براي شهيدهاشمينژاد روشن بود كه مقاومت و ايستادگي من در برابر منافقين در زندان مبتني بر اعتقادات و باورهاي من است. به خاطر همين اعتقادات بعد از پيروزي انقلاب اسلامي زماني كه قرار بود حزب جمهوري اسلامي در نيشابور تشكيل شود, شهيد هاشمينژاد اولين پيشنهاد براي گرفتن مسغوليت در حزب را به من دادند. بعد از اينكه منافقين در ساي 1360 اعلام جنگ مسلحانه عليه نظام كردند, آقاي هاشمينژاد مرا به مشهد دعوت كردند و گفتند: <ميدانم كه در زندان منافقين را بهخوبي ميشناختي و در مقابل آنها به خوبي ايستادگي و مقاومت كردي, به همين خاطر از شما خواهش ميكنم كه مسغوليت تشكيلات حزب را در خراسان بپذيري و نسبت به پاكسازي حزب از عواملي كه ممكن است در حزب نفوذ كرده باشند اقدام كني.> من در مرداد ماه ساي 1359 مسغوليت تشكيلات را برعهده گرفتم و فعاليتم را در حزب خراسان آغاز كردم. اولين كاري كه در حزب جمهوري انجام دادم اين بود كه همه كساني را كه به نظر من مشكوك در حوزههاي مختلف بودند و از شهرها‚ي آمده و به حزب پيوسته بودند كه احتماي عضويت در نفاق و نفوذي بودنشان زياد بود, اخراج كردم. از جمله كساني كه اخراج كردم همان فردي بود كه شهيد هاشمينژاد را ترور كرد.
حال كه يادي از شهيد هاشمي نژاد شد, بد نيست كه به نگاه ايشان به جايگاه حزب هم اشاره اي بفرما‚يد.
- ايشان معتقد بودند كه براي اداره انقلاب كادرسازي بسيار حا‚ز اهميت است و از اين جهت وقت و سرمايه زيادي را صرف آموزش مديران اجرا‚ي از استاندار تا مديران كل صرف ميكردند. جلساتي براي آنها ترتيب ميدادند و در اين جلسات براي آنها درباره مسا‚ل مديريتي و اعتقادي صحبت ميكردند. حتي از كتاب نهجالبلاغه شيوههاي مديريت حضرت اميرالمؤمنين(ع) مطالبي نقل ميكردند. شهيد هاشمينژاد در اين زمينه واقعائ خالصانه و دلسوزانه عمل ميكردند و به ياد دارم حتي اگر 3 الي 5 نفر در جلسات حاضر ميشدند, جلسه را براي مديران تشكيل ميدادند. كلاسها به شكلي نبود كه مثلائ 500 نفر در جلسات حاضر شوند, بلكه كلاس با حضور حتي سه نفر هم تشكيل ميشد. شهيد هاشمينژاد ميگفتند: <اگر ميخواهي كادر بسازي, چهره به چهره و حتي با حضور دو سه نفر هم ميتوان اين كار را انجام داد>
كداميك از خاطرات آن دوران زندان مشهد برايتان شيرين تر است؟
- طبقه چهارم بند 1 زندان وكيلآباد مشهد كه ما در آن بوديم, يك پنجره رو به حرم حضرت رضا (عليه السلام) داشت. آن زمان اين زندان كاملائ در خارج از شهر و در بيابان بود و جلوي آن هيچ خانه و ساختماني ساخته نشده بود كه مانع ديد شود, از آنجا به راحتي ميشد گنبد روضه منوره امام هشتم را ديد.
يكي از توفيقات ما اعضاي گروه مؤتلفه اين بود كه هر روز صبح جلوي آن پنجره ميآمديم و به حضرت امام رضا(عليه اسلام) سلام ميداديم و از آنجا زيارت ميكرديم. اين موضوع موجب تقويت روحيه همه زندانيان اسلامي آن بند ميشد. شايد بتوان گفت آن فضا و آن حالت در طوي عمرمان تكرار نشد و آن زندان و آن بند چنين امتيازي داشت كه براي ما بسيار ارزشمند
|